-وحیدی / مهجوری- سارای کوچک نه ساله که تازه به سن تکلیف رسیده است در کنار مادر ایستاده و چادر دور خود می پیچد و نگاه اشک بارش خیره به در غسال خانه است تا پیکر پدر شهیدش را ببیند. محمود پنج ساله که از دوسالگی پدرش را رزمنده و مدافع حرم دیده است در آغوش عمو از اشک دیگر عموها گریه می کند و پدر و مادر هرکدام در گوشه ای بی صدا تکیه داده اند؛ اما همسر شهید می گوید: خوش حالم که حسین به آرزویش رسید. خودش گفت که: تا جنگ باشد من هم می روم. باید از حرمین شریف دفاع کنم. حالا که رفته است، من راضی ام. او هم از ما راضی باشد. در فضای حزن انگیز غسال خانه بهشت رضا سعی کردیم مصاحبه ای درمورد زندگی فرمانده شهید حس
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان