-15 د ی 94 ساعت 9:45 صبح با حسام نشسته بود یم لب پنجره و د رد د ل می کرد یم. هوا امروز خیلی خوب بود . به حسام گفتم: «هوا د و نفره است، میای بریم بیرون قد م بزنیم؟» جا خورد ، کمی خود ش را جمع و جور کرد و گفت: «اوا خد ا مرگم بد ه! مرد م چی می گن؟» گفتم: «ای بابا یعنی من بعد از این همه وقت نمی تونم با رفیقم برم یه قد م بزنم؟ ول کن این مرد م رو... بذار هرچی د وست د ارن بگن!» حسام گفت: «این چه جمله ایه آخه؟ حالا نگاه کنید از همین جمله فرد ا روزنامه هاشون چه شری د رست کنن.» گفتم: «اونا اگه ما د ست به سینه بشینیم نگاهشون کنیم هم باز حرف د رست می کنن. بی خیا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان