-
طنز؛ گور به گور
با یکی از رفقای گرمابه و گلستان در حال اختلاط بودم، گفتم روزگار را می بینی؟! گفت چطور مگر!؟ گفتم نقل می کنند که یک روز جناب بهرام گور داشت با خدم و حشم از راهی می گذشت. چشمش افتاد به جماعتی از جوانان که بر کناره ساحل نشسته بودند و در حال نوشیدن آب انگور بودند.
ماهنامه خط خطی - مجید دواچی: با یکی از رفقای گرمابه و گلستان در حال اختلاط بودم، گفتم روزگار را می بینی؟! گفت چطور مگر!؟ گفتم نقل می کنند که یک روز جناب بهرام گور داشت با خدم و حشم از راهی می گذشت. چشمش افتاد به جماعتی از جوانان
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان