-Research@kayhan.ir
از کنار نرده ها با پدر پیش می رفتیم ، ساعت مچی ام 8 صبح را نشان می داد.
قدم های شتابان پدر خسته ام کرده بود، آهسته گفتم :
- می شود کمی آرام تر برویم ؟
پدر قدم هایش را آهسته تر کرد.
- خسته شدی ؟ انگار من بیشتر از تو هیجان دارم .
راست می گفت ، خیلی هیجان داشت . وقتی اسمم را بین فهرست قبولی های دانشگاه دید، برای اولین بار از خوشحالی مرا در آغوش گرفت . حرکتی که اصلاً انتظارش را نداشتم . این مرد که اغلب اوقات جدی و کم حرف بود و کمتر شادمانی اش را نشان می داد، آن روز به قدری خوشحال شد که انگار دنیا را برنده شده بودم . محبت پدر به همگی ما، حتی دخ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان