- یلدا هم همان یلداهای گذشته، پدربزرگ بالای اتاق مینشست و همه بچهها و عروسها و دامادها و نوهها دورتا دورش حلقه میزدیم و مادربزرگ فنجان فنجان از چایی که روی سماور زغالیاش دم کرده بود، برایمان میریخت و ما همراه با دیگر تنقلات سفره ساده اما پرعشق و محبتش، نوشجان میکردیم.
میگفتیم و میخندیم، سر به سر هم میگذاشتیم و دل به خاطرههای پدرب