-هنگامی که خبر مرگ سنایی را به مولانا جلال الدین رومی دادند، او بسیار بی تاب شد و همه آموزه های خویش را در باب پذیرش و استقبال از مرگ، از یاد برد. گویی مرگ که از دیدگاه مولانا یک دگردیسی وجودی زیبا و یک پرواز دوست داشتنی بود، اکنون که نوبت به سنایی رسیده به یک فاجعه تحمل ناپذیر تبدیل شده است. مولانا در اندوه ژرفی فرو رفت. غم ژرفی که از آن غزلی جاودانه سربرآورد تا نسل های آینده را نیز در اندوه مولانا شریک سازد:گفت کسی خواجه سنایی بمرد / مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد کاه نبود او که به بادی پرید / آب نبود او که به سرما فِسُرد شانه نبود او که به مویی شکست / دانه نبود او که زمینش فشرد گنج زری بود در
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان