-او فقط می خندید. خنده ای شیرین، دلچسب، صمیمی و ساده. گاه گاهی برای اینکه چیزی گفته باشد، جواب می داد :«حسین هیکلی». یکی از بچه ها دستی به شانه اش کوبید و گفت: بابا تو دیگه کی هستی؟ کم مانده بود همه رنگ بگیرند و تکرار کنند، که جناب سروان سلامتی سر رسید:کم مانده بود همه رنگ بگیرند و تکرار کنند، که جناب سروان سلامتی سر رسید: نگاهش که می کردی، صفای ساده ی بچه های روستایی را توی صورتش به وضوح می دیدی. اولین بار که دیدمش، این حس به راحتی از گردی صورتش توی چشم هایم سرازیر شد. ریش پرپشت و حنایی رنگش زیر نور آفتاب به قرمزی می زد. ساک کوچک سفری دستش بود. فهمیدم تازه به این قسمت آمده. گفتم: سلام! برادر ج
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان