-دستم را گرفته بود و می کشید. پا هایم قفل شده بود. چرا من؟ من چکار کرده بودم که یکی می خواست خاک کف کفشم روی کفنش باشد؟ مرتضی که گریه کرد، ما هم گریه کردیم.به گزارش مرآت نیوز به نقل از جهان نیوز ، روح الله رجایی نوشت: شب اول از پیاده روی را در تیر ۱۰۰، در چادری بزرگ خوابیدیم. از خواب که بیدار شدم، چند نفر داشتند نماز می خواندند. خوشحال بودم از اینکه مرتضی و داوود خواب بودند و زود تر بیدار شده بودم، صدایشان کردم. بعد هم تندی رفتم بیرون که وضو بگیرم. وقتی برگشتم داوود و مرتضی داشتند به من می خندیدند. مرتضی گفت: «تقبل الله یا شیخ ولی هنوز اذان نداده اند». تازه فهمیدم ساعت ۳ ص
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان