-بیژن کریمی
هزار شب و یک شب
* در آستانه مرگ
در همین فکرها بودم که یکدفعه با صدای یکی از عراقی ها به خود آمدم. حالا دیگر خودم را برای رویارویی با آنها آماده می دیدم. خوب که به من نزدیک شدند و بالای سرم آمدند، منتظر شدم ابتدا آنها چیزی بگویند. قبل از اینکه با من صحبتی بکنند، خودشان کمی با هم حرف زدند. آن یکی که مسن تر بود، راه افتاد و از ما فاصله گرفت. من که چیزی از حرفهای شان نفهمیدم که چه خبر شده و او چرا رفت؟ به هر حال، این یکی که جوان بلند قد و خوش سیمایی هم بود، بالای سرم ایستاد. من خوب نگاهش کردم. اگر چه هنوز به خوبی نمی توانستم، ببینم. اما یادم است که دوست داشتم ببینم عراقی
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان