-
يک دانه نقاشي کشيدم يک دانه نقاشي کشيدم يک چشمه و يک کوه و خورشيد آهسته و آرام خنديد يک مرد هم زودي کشيدم يک مرد با يک اسب زيبا الآن نشسته پيش چشمه مي نوشد از آب گوارا خورشيد کم کم مي شود داغ هي مي دهد گرما و گرما آهسته مي گويم به خورشيد آرام تر خورشيد زيبا چون حضرت مهدي نشسته آن جا کنار چشمه ي سرد حتماً شده گرمش حسابي زودي به پشت ابر برگرد خورشيد تا فهميد اين را پرسيد ابري نيست اين جا؟ من هم کشيدم ابرها را گفتم بيا خورشيد زيبا نقاشي ام شد سايه