-
و جنگ هنوز ادامه دارد... دل نوشته هاي هاجر تذري، همسر شهيد نيلي 4 ساله بودم كه باري اولين بارترس از مردن راحس كردم ،زماني كه پدرم مأموريت بود و من و مادر و برادر كوچكترم ، چند كيلومتر دورتر از خط مقدم در اسلام آباد غرب زندگي مي كرديم . ان زمان كه هواپيماهاي عراقي بي هدف مناطق مسكوني را بمباران مي كردن و من و برادرم درآغوش مادر در كمد خانه پنهان مي شديم تا ازانفجار در امان بمانيم. لرزش بدن مادرم و ذكرهايي كه او مي خواند ما را متوجه چيز غريبي م