-
يكى اين خروس را ساكت كند نویسنده: مينو ضابطيان تلفن بى امان زنگ مى زد، شديداً عصبى شده بود. هر بار كه تمركز مى كرد تا چند خطى بنويسد سروصداها امان نمى دادند و به قول معروف فعل و فاعل را پس و پيش مى كرد. اين مرتبه پريد و تلفن را قطع كرد. نفس راحتى كشيد و دوباره شروع كرد. نوشته هايش را از اول خواند، چشمش به متن بود اما گوشش صداى تلويزيون را از اتاق كنارى مى شنيد. با عصبانيت در اتاق را به هم كوبيد. اما فايده اى نداشت، سروصداى خيابان خيلى زياد بود تصميم گرفت