-
ترنم عشق مثنوي شهادت شاعر: قادر طهماسبي «فربد» سبكباران خراميدند و رفتند مرا بيچاره ناميدند و رفتند سوران لحظه اي تمكين نكردند ترحم بر من مسکين نكردند سواران از سر نعشم گذشتند فغان ها كردم اما برنگشتند اسير و زخمي و بي دست و پا من رفيقان اين چه سودا بود با من رفيقان ! رسم همدردي كجا رفت ؟ جوانمردان! جوانمردي كجا رفت؟ مرا اين پشت مگذاريد بي تاب گناهم چيست ؟ پايم بود در خواب اگر دير آمدم مجروح بودم اسير قبض و بسط روح بودم در باغ