-
عروس بيرم نويسنده:عباس عبدي داشتيم از عروسي حسن بر مي گشتيم . همه آن سرازير يپيچاپيچ را بالا مي آمدم و مواظب خط سفيد جاده بودم كه يكسره تو دل تاريكي هاي پشت سر و پيش رويم ، به آسفالت تازه چسبيده بود. بغل دستيم ، اين حسن ، با موبايلش ور مي رفت . دو نفر ديگر ، ياسين و مجتبي ، روي صندلي عقب سرشان را ول داده بودند به پشت حرفي نمي زدند . فرمان را با شعاع هر پيچ ميزان ميكردم و دويست و هفتاد درجه كامل مي چرخيدم. از دو بر مي گشتم به يك و صداي موتور را در مي آوردم تا دوباره به