-
تيغ نويسنده :اميد كورچي قيافه اش مثل آروغ گندي است كه روزگار همين طوري بي هوا ول كرده توي سفره خلايق. خودش را دمرو پهن كرده روي زمين و من ـ مني كه روي بالش نشسته ام ـ با احتياط تيغ كهنه زنگ زده را توي گوشت پهلويش فرومي كنم و بعد آن را به آرامي رو به پايين حركت مي دهم كه باز هم ناله مي كند: «آخ ... يك كم يواش تر...!» «چته تو ام ، تب نكرده لرزت گرفته ، بذار لااقل يه سانت ببرم تو بعد زر بزن.» ساكت مي شود. تيغ را دوباره رو به پايين هل مي دهم . كه لرزش ريز