-
پربرکت ترين گردنبند پيرمرد، خسته و گرسنه بود. در دنيا کسي را نداشت. لباس کهنه و چروکي بر تن داشت. انبوه ريش هاي سفيد و نگاه خسته اش، توجه هر بيننده اي را جلب مي کرد. پيرمرد احساس بدبختي مي کرد.حالت نگاهش طوري بود که هر کس مي توانست بفهمد از غمي سنگين رنج مي برد. تنها اميدش به لطف پيامبر (ص)بود.به همين خاطر به ديدار پيامبر شتافت. پيامبر مثل نگيني در حلقه ي يارانش مي درخشيد. وقتي پيرمرد به ياران پيامبر نزديک شد، توجه همه را به خود جلب کرد.پيامبر در حال صحبت،