-پسربچه و پيرمرد
پسربچه گفت:
ـ من گاهي قاشقم را مياندازم.
پيرمرد گفت:
ـ من هم همينطور.
پسربچه زمزمه كرد:
ـ شلوارم را هم خيس ميكنم.
پيرمرد خنديد و گفت:
ـ من هم همينطور.
پسربچه گفت:
ـ من اغلب گريه ميكنم.
پيرمرد سرش را تكان داد و گفت:
ـ من هم همينطور.
پسربچه گفت:
ـ ولي از همه بدتر اين كه بزرگترها به من اعتنا نميكنند.
و گرماي يك دست پير چروكيده را روي دست خودش احساس كرد. پيرمرد كوچك گفت:<
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان