- خاطراتی از سالهای حماسه و خون
قدکوتاههایی که فرمانده گردان را مغلوب کردند/ ماجرای مانور 16 ساعته با پوتینی پر از سنگریزه
ناگهان چشم افسر به من خورد و با اشاره مرا به سمت خود کشاند و گفت تو که از همه اینها کوتاهتری! من که بدجوری بغض کرده بودم، پای تاولزده و همه داستان اعزامم را برایش توضیح دادم.