-فاطمه جهانگشته به چهره مهربان و نوجوانش نگاه کردم با اینکه 16 سال بیشتر نداشت، میان موهای سیاهش تارهایی سفید موج می زد. گفتم: «مادرجان! چه خوابی دیدی؟» خندید. نگاهم به دهانش افتاد که یکی از دندان های جلوی دهانش افتاده بود، گفت: «مادرجان! اگر بروم جبهه می گویند پیرمردها را جبهه راه نمی دهند، باید بروم و دندان هایم را درست کنم، موهایم را هم سیاه کنم.» بعد هم کلی خندید. باز هم حرف جبهه را پیش کشید. با بی حوصلگی گفتم: «بالاخره چه خوابی دیدی؟» دستانش را باز کرد، دور تا دورم مثل پرنده چرخید و چرخید و گفت: «خواب دیدم دو تا بال در آوردم و در آسمان پرواز می کنم.»
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان