-
بوي گرم گرمك نويسنده: شوكا داعيه درست وسط تابستان بود. بوي گرمك و طالبي آفتاب خورده دماغ را مي سوزاند. نشسته بود روي لبه هُرم گرفته ي دكان فالوده فروشي. نگاهش تا انتهاي سراب خيابان دويد. آبي ميني بوس لابه لاي سراب خيابان شده بود دو تا. برخاست؛ دستانش را ميان حجم داغ زده ي خيابان تكان داد؛ چند متر جلوتر ميني بوس غريد و ايستاد. تارسيدن به اولين پله ي ميني بوس چرك گرفته، يه نفس لنگ زد و دويد. سوزش آسفالت خيابان كف كفش هايش را ناخنك كشيد. دست پيش برد و دستگيره ي زنگ خور