- پادشاهی که زاغها انتخاب کردند یکی بود، یکی نبود... درزمانه های قدیم، دریک کشور، مرد بینوایی بود که حتا نان خوردن روزمره اش را نداشت ، فقیر بود ، اما بد دل بد نیت نبود . همه آرزو هایش نیکی و خوبی کردن به دیگران بود. با آنکه آرزوی خوبی کردن را داشت ، اما خیلی خوب نمی دانست که چگونه کار های نیک را انجام دهد . اکثرا باخودش میگفت: ــ آه آه! قدرتی میداشتم که به این همه انسانها خوبی میکردم. کسانی که این حرفهای او را می شنیدند ، سوال مینمودند: ــ خیلی خوب، چطور خوبی خواهی کرد؟ و او جواب میداد: ــ خو خوبی دیگر، به هرکی خوبی خواهم کرد... حالاباشد وقتی آن روز برسد، میدانم که چطور
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان