-[ مصطفی خدایگان -طنز نویس ]-یک زمانی ما بچه بودیم و خیلی می رفتیم خانه یکی از فامیل های پولدارمان که بعد از 20 سال زندگی، سر و ته جمعاً یک بچه داشتندکه آن هم -اگر نگویید حسودی مان می شده- باید بگویم بسیار لوس و نُنُر بود. من از این بچه خیلی بدم می آمد چون هرچیزی که می خواست پدرش برایش می خرید اما من هرچیزی که می خواستم پدرم برایم نمی خرید. تازه در بسیاری موارد تقاضای مرا با ضرب کف گرگی پاسخ می داد! از قضا روزی در منزل ایشان بودیم که بنده از پله های حیاط میزبان سقوط کردم و زانویم اندکی زخمی شد. لذا بسیار گریه کردم و همین امر موجب شد تا پدر پسر نُنُر رفت و برایم یک بستنی قیفی خرید اما در فاصله ر
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان