-
درخت ها بال در مي آوردند نويسنده: افروز ارزه گر درناي کوچک، خانه اش بالاي درختي بود که اسمش را نمي دانست. درخت، برگ هاي بزرگ و پهني داشت وجان مي داد. براي سر سره بازي بچه درناها. درخت تنه اي محکم داشت. تنه اي درشت و قهوه اي که هر دارکوبي آرزوي داشتن چنين تنه ي درختي را در سر داشت. درخت اسم نداشت؛ اما ميوه هاي کوچک شيريني داشت که هر سنجاب درختي اي با ديدن آن ميوه هاي کوچک برق از چشمانش مي پريد. درخت لانه هاي زيادي نداشت، تنها درنا بود که لانه ي کوچکش را در م