-
درد دل یک چفیه... نويسنده:وحید مصلحی یک پارچه ساده که روزی به روی دوش مردان ساده اما بزرگ جایم بود. من چفیه ام روزی با من زخم گلو یا زخم دست و پای عاشقان این آب و خاک را میبستند روزی مرا با اشک چشمهایشان در زیارت عاشورای شب عملیات خیس می نمودند روزی افتخارم این بود که عرق یک رزمنده را از صورتش پاک کنم چه دوران خوبی بود !!!! چقدر دلم برای آن مردمی که رنگ خدا داشتند تنگ شده چقدر دلم برای جبهه تنگ شده من چفیه ام همان پارچه ساده که امروز به روی دوش آدمهای