- با خاطرات رزمندگان
همه فکر کردند شهید شدم و من هم فکر میکردم شهید میشوم
هر لحظه صدای پا و نعرههایشان نزدیکتر میشد، یکی از آنها بالای سرم رسید، سایه شومش را با آن حال نزارم بر سرم حس کردم، نفسهای اندکی را که داشتم در سینه حبس کردم، افسر عراقی با نزدیک شدن به من، لگد جانانهای نثار پهلویم کرد.