-تخته سفيد
پشت درهاي بسته خيالش، نشسته و قطره قطره باران چشم هايش را روانه مي كند روي صورتش. كتاب دعاي كوچكش را گرفته توي دست و با خودش بلند بلند حرف مي زند. -كاشكي مي دونستي كه چقدر عطر حضورت اينجا كمه...كاشكي بودي ومي ديدي كه...بلند مي شود...انگار كه يه چيزي گم كرده باشد...مي رود و از پشت آينه روي طاقچه دستمال سفيد كوچكي بر مي دارد و غبار قاب روي ديوار را پاك مي كند. شايد هم غبار روي...بي قرار است...دوباره مي نشيند سر جايش و تكرار مي كند: كاشكي بودي و...گريه امانش نمي دهد..كتاب دعايش را باز مي كند. دعاي توسل مي خواند. اشك مي ريزد. دعا مي كند ...با خودش كلنجار مي رود...- آه كه اين سه شن
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان