-فقط 14 سالش بود. شب عملیات رمضان دیدمش. تا اذان صبح، پیش خودم بود. صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود. من بودم و شهید گشتاسب گشتاسبی و پیرمردی که کنارمان می جنگید. باران آتش و گلوله، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت: مگر می شود در این اوضاع، نماز خواند و...؟! هنوز حرف های پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب، حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت: «عمو! حواست کجاست؟! یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟!» بعدش هم «ا... اکبر» گفت و شروع کرد به نماز خواندن!خاطره از یکی از رزمندگان لشگر 33 المهدی جهرم
شنبه ،
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان