- پسر جوان انتهای اتوبوس ایستاده بود و مرتب با عناوین مختلف ذکر صلوات می گفت. جمعیت اتوبوس اکثرا از کسانی بودند که ساعتی قبل در مراسم هفتم شهیدان رجایی و باهنر شرکت داشتند. مراسم در دانشگاه تهران برگزار شده بود و «آذر یونسی» هم با تعدادی از خواهران در همان اتوبوس از مراسم به سمت خانه باز می گشت که صلوات های جوان نظرش را جلب می کند. با نگاهی به انتهای اتوبوس سعی میکند پسری که صلوات می فرستد را ببیند. همان لحظه نگاه پسر جوان با نگاه او گره میخورد و همین نگاه کوچک آغازی برای شروع زندگی پر ماجرای دو جوان میشود.
عروسی در مسجد"خانم یکی از دوستان مشترک بین من و احمد هم کنار من ایستاده ب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان