-
بوسعيد مهنه با مردان راهشاعر : عطار بود روزي در ميان خانقاهبوسعيد مهنه با مردان راهتا دران خانقاه آشفتهوارمستي آمد اشک ريزان بيقرارگريه و بدمستيي آغازکردپرده از ناسازگاري بازکردايستاد از روي شفقت بر سرششيخ کو را ديد آمد در برشاز چه ميباشي، به من ده دست و خيزگفت هان اي مست اينجا کم ستيزنيست شيخا دستگيري کار تومست گفت اي حق تعالي يار توسر فرورفته مرا با او گذارتو سر خود گير و رفتي مردوارمور در صدر اميري آمديگر ز هر کس دستگيري آمدينيستم من در شمار تو برودستگيري نيست ک