-
صوفيي را گفت آن پير کهنشاعر : عطار چند از مردان حق گويي سخنصوفيي را گفت آن پير کهنآنک ميگويند از مردان مدامگفت خوش آيد زنان را بردوامخوش دلم کين قصه از جان گفتهامگر نيم زيشان، ازيشان گفتهاماين بسي به زان که اندر کام زهرگر ندارم از شکر جز نام بهرعقل را با اين سخن بيگانگيستجملهي ديوان من ديوانگيستتا نيابد بوي اين ديوانگيجان نگردد پاک از بيگانگيچند گم ناکرده جويم، اي عجبمن ندانم تا چه گويم، اي عجبدرس بيکاران غفلت گفتهاماز حماقت ترک دولت گفتهامهم به خود عذر گناه من بخو