-
بعد ازين وادي حيرت آيدتشاعر : عطار کار دايم درد و حسرت آيدتبعد ازين وادي حيرت آيدتهر دمي اينجا دريغي باشدتهر نفس اينجا چو تيغي باشدتروز و شب باشد، نه شب نه روز همآه باشد، درد باشد، سوز همميچکد خون مينگارد اي دريغازبن هر موي اين کس نه به تيغيا يخي بس سوخته از درد اينآتشي باشد فسرده مرد ايندر تحير مانده و گم کرده راهمرد حيران چون رسد اين جايگاهجمله گم گردد از و گم نيز همهرچ زد توحيد بر جانش رقمنيستي گويي که هستي يا نهايگر بدو گويند مستي يا نهايبر کناري يا نهاني يا عياند