-
وقت مردن بوعلي رودبارشاعر : عطار گفت جانم بر لب آمد ز انتظاروقت مردن بوعلي رودباردر بهشتم مسندي بنهادهاندآسمان را در همه بگشادهاندبانگ ميدارند کاي عاشق درآيهمچو بلبل قدسيان خوش سرايزانک هرگز کس نديدست اين مقامشکر ميکن پس به شادي ميخرامميندارد جانم از تحقيق دستگرچه اين انعام و اين توفيق هستدادهاي عمري درازم انتظارزانک ميگويد ترا با اين چه کارسر فرو آرم به اندک رشوتينيست برگم تا چو اهل شهوتيمن نه دوزخ دانم اينجا نه بهشتعشق تو با جان من در هم سرشتدر نيابد جز تو کس ديگر