-
محتسب آن مرد را ميزد به زورشاعر : عطار مست گفت اي محتسب کم کن تو شورمحتسب آن مرد را ميزد به زورمستي آوردي و افکندي ز راهزانک کز نام حرام اين جايگاهليک آن مستي نميبيند کسيبوديي تو مستتر از من بسيداد بستان اندکي از خويش نيزدر جفاي من مرو زين بيش نيززو چه خواهم گر رسم آن جايگاهديگري گفتش که اي سرهنگ راهميندانم تا چه خواهم من ازوچون شود بر من جهان روشن ازوچون رسيدم من بدو، آن خواهمياز نکوتر چيز اگر آگاهميزو که چيزي خواهد، او را خواه ازوگفت اي جاهل نهاي آگاه ازوکو ز