-
بود مردي شيردل خصم افکنيشاعر : عطار گشت عاشق پنج سال او بر زنيبود مردي شيردل خصم افکنييک سر ناخن سپيدي آشکارداشت بر چشم آن زن همچون نگارگرچه بسياري برافکندي نظرزان سپيدي مرد بودش بيخبرکي خبر يابد ز عيب چشم يارمرد عاشق چون بود در عشق زاردارويي آمد پديد آن درد رابعد از آن کم گشت عشق آن مرا راکار او برخويشتن آسان گرفتعشق آن زن در دلش نقصان گرفتاين سپيدي گفت کي شد آشکارپس بديد آن مرد عيب چشم يارچشم من عيب آن زمان آورد همگفت آن ساعت که شد عشق تو کمعيب در چشمم چنين زان شد پدي