-
بود مستي سخت لايعقل، خرابشاعر : عطار آب کارش برده کلي کار آببود مستي سخت لايعقل، خراباز خرابي پا و سر گم کرده بوددرد وصاف از بس که در هم خورده بودپس نشاند آن مست را اندر جوالهوشياري را گرفت از وي ملالآمدش مستي دگر در راه پيشبرگرفتش تا برد با جاي خويشميشد و مي کرد بد مستي بسيمست ديگر هر زمان با هر کسيچون بديد آن مست را بس تيره حالمست اول، آنک بود اندر جوالتا چو من ميرفتي و آزاد و فردگفت اي مدبر دو کم بايست خوردهست حال ما همه زين بيش نهآن او ميديد، آن خويش نهلاجرم اين