-
پاک ديني گفت آن نيکوترستشاعر : عطار مبتدي را کو به تاريکي درستپاک ديني گفت آن نيکوترستپس نماند هيچ رشدش در وجودتا به کلي گم شود در بحر جودغره گردد وان زمان کافر شودزانک چيزي گر برو ظاهر شودچشم مردان بيند اونه چشم توآنچ در تست از حسد و از خشم توتو ز غفلت کرده ايشان را رهاهست در تو گلخني پر اژدهافتنهي خفت و خورششان ماندهروز و شب در پرورششان ماندهوي عجب هر دو ز بيقدري حراماصل تو از خاک وز خون شد تمامهم نجس هم مختصر آمد به توخون که او نزديکتر آمد به توهم حرام افتد بلا ش