-
يک شبي محمود دل پر تاب شدشاعر : عطار ميهمان رند گلخن تاب شديک شبي محمود دل پر تاب شدريزه در گلخن هميافشاند خوشرند بر خاکسترش بنشاند خوشدست بيرون کرد شاه و خورد زودخشک ناني پيش او آورد زودعذر خواهد من سرش برم ز تنگفت آخر گلخني امشب ز منگلخني گفتش که ديدي جايگاهعاقبت چون عزم رفتن کرد شاهآمدي ناخوانده خود مهمان منخورد و خفتم ديدي و ايوان منپس قدم در راه نه، سر نيز زودگرد گر بار افتدت، برخيز زودگلخني گو ريزهاي ميپاش خوشور سرما نبودت ميباش خوشمن کيم تا من برابر آيمتمن نه