-
چون برفت از دار دنيا بايزيدشاعر : عطار ديد در خوابش مگر آن شب مريدچون برفت از دار دنيا بايزيدچون ز منکر درگذشتي وز نکيرپس سالش کرد کاي شايسته پيراز من مسکين سال از کردگارگفت چون کردند آن دو نامدارنه شما را نه مرا هرگز کمالگفتم ايشان را که نبود زين سالاين سخن گفتن بود از من هوسزانک اگر گويم خدايم اوست بسباز گرديد و ازو پرسيد حالليک اگر زينجا به نزد ذوالجلالبندهاي باشم خدا را نامدارگر مرا او بنده خواند اينت کاربستهاي بند خودم بگذارد اوور مرا از بندگان نشمارد اومن اگر