-
دردم آخر که جان آمد به لبشاعر : عطار شيخ خرقان اين چنين گفت اي عجبدردم آخر که جان آمد به لبباز کردندي دل بريان منکاشکي بشکافتندي جان منشرح دادندي که درچه مشکلمپس به عالميان نمودندي دلمبت پرستي راست نايد، کژ مبازتا بدانندي که با داناي رازبندگي افکندگيست اي هيچ کسبندگي اين باشد و ديگر هوسکي ترا ممکن شود افکندگينه خدايي ميکني نه بندگيبنده و افکنده شو ، زنده بباشهم بيفکن خويش و هم بنده بباشدر ره حرمت بهمت باش نيزچون شدي بنده به حرمت باش نيززود راند از بساطش پادشاهگر درآيد