-
خسروي ميشد به شهر خويش بازشاعر : عطار خلق شهر آراي ميکردند سازخسروي ميشد به شهر خويش بازبهر آرايش همه در پيش داشتهر کسي چيزي کز آن خويش داشتهيچ چيزي نيز الا بند و غلاهل زندان را نبود از جزو و کلهم جگرهاي دريده داشتندهم سري چندي بريده داشتندزين همه آرايشي برساختنددست و پايي نيز چند انداختندديد شهر از زيب و زينت آشکارچون به شهر خود درآمد شهريارشد ز اسب خود پياده زود شاهچون رسيد آنجا که زندان بود، شاهوعده کرد و سيم و زر بسيار داداهل زندان را چو برخود باردادگفت شاها سر