-
سايلي بنشست در پيش جنيدشاعر : عطار گفت اي صيد خدا، بي هيچ قيدسايلي بنشست در پيش جنيدگفت آن ساعت که او در دل بودخوش دلي مرد کي حاصل بودپاي مرد تست ناکامي راهتا که ندهد دست وصل پادشاهزانک او را نيست تاب آفتابذره را سرگشتگي بينم صوابکي از آن سرگشتگي بيرون شودذره گر صد بار غرق خون شودهرک گويد نيست، او غره بودذره تا ذره بود ذره بودذره است و چشمهي رخشان نه اوستگر بگردانند او را آن نه اوستاصل او هم ذرهاي باشد درستهرک او از ذره برخيزد نخستهم بود يک ذره تا جاويد اوگر به کل گم گش