-
صوفيي را گفت مردي نامدارشاعر : عطار کاي اخي چون ميگذاري روزگارصوفيي را گفت مردي نامدارخشک لب ، تر دامنيام ماندهگفت من در گلخنيام ماندهتا که نشکستند آنجا گردنمگردهي نشکستم اندر گلخنمخفتهي يا باز ميگويي هميگر تو در عالم خوشي جويي دميتا رسي مردانه زان سوي صراطگر خوشي جويي، در آن کن احتياطزانک رسم خوش دلي يک موي نيستخوش دلي در کوي عالم روي نيستدر زمانه کو دلي تا خوش بودنفس هست اينجا که چون آتش بوددل خوشي يک نقطه کس ندهدنشانگر چو پرگاري بگردي در جهان
#سرگرمی#