-
راه بيني بود بس عالي نفسشاعر : عطار هرگز او شربت نخورد از دست کسراه بيني بود بس عالي نفسچون به شربت نيست هرگز رغبتتسايلي گفت اي به حضرت نسبتتتا که شربت باز گيرد زودترگفت مردي بينم استاده زبرزهر من باشد اگر شربت خورمبا چنين مردي موکل بر سرماين نه جلابي بود کاتش بودبا موکل شربتم چون خوش بودنيم جو ارزد اگر صد عالمستهرچ آنرا پاي داري يک دمستچون نهم بنياد بر اصلي که نيستازپي يک ساعته وصلي که نيستاز مراد يک نفس چندين منازگر تو هستي از مرادي سرفرازنامرادي چون دمي باشد منالور شد