-
رفت شيخ بصره پيش رابعهشاعر : عطار گفت اي در عشق صاحب واقعهرفت شيخ بصره پيش رابعهبر کسي نه خواندي نه ديدهاينکتهي کز هيچ کس نشنيدهايآن بگو کز شوق جان من شدستآن ترا از خويشتن روشن شدستچند پاره رشته بودم ريسمانرابعه گفتش که اي شيخ زماندو درست سيم آمد حاصلمبردم و بفروختم خوش شد دلماين درين دستم گرفتم آن در آنهر دو نگرفتم به يک دست آن زمانراه زن گردد فرو نتوان گرفتزانک ترسيدم که چون شد سيم جفتصد هزاران دام ديگر گون نهدمرد دنيا جان و دل در خون نهدچون بدست آرد بميرد والسلامتا ب