-
پاک ديني گفت مشتي حيلهجويشاعر : عطار مرد را در نزع گردانند رويپاک ديني گفت مشتي حيلهجويروي گردانيده بايستي مدامپيش از اين اين بيخبر را بر دوامروي چون اکنون بگرداني چه سودبرگ ريزان شاخ بنشاني چه سوداو جنب ميرد تو زو پاکي مجويهرک را آن لحظه گردانند رويعشق زر چون مغز شد در پوستمديگري گفتش که من زر دوستمهمچو گل خندان بنتوانم نشستتا مرا چون گل زري نبود به دستکرد پر دعوي و بيمعني مراعشق دنيا و زر دنيا مرااز دلت صبح صفت پنهان شدهگفت اي از صورتي حيران شدهبستهاي صورت چو مو