-
بود اندر مصر شاهي نامدارشاعر : عطار مفلسي بر شاه عاشق گشت زاربود اندر مصر شاهي نامدارخواند حالي عاشق گمراه راچون خبر آمد ز عشقش شاه رااز دو کار اکنون يکي کن اختيارگفت چون عاشق شدي بر شهرياريا نه، در عشقم به ترک سر بگوييا به ترک شهر، وين کشور بگويسر بريدن خواهي يا آوارگيبا تو گفتم کار تو يک بارگيکرد او را شهر رفتن اختيارچون نبود آن مرد عاشق مرد کارشاه گفتا سر ببريدش ز تنچون برفت آن مفلس بيخويشتنازچه سربريدنش فرمود شاهحاجبي گفتا که هست او بيگناهدر طريق عشق من صادق نبودش