-
يک شبي روح الامين در سد ره بودشاعر : عطار بانگ لبيکي ز حضرت ميشنوديک شبي روح الامين در سد ره بودميندانم تا کسي ميداندشبندهاي گفت اين زمان ميخواندشنفس او مرده است او دل زنده ايستاين قدر دانم که عالي بنده ايستزو نگشت آگاه در هفت آسمانخواست تا بشناسد او را آن زمانبار ديگر گرد عالم دربگشتدر زمين گرديد و در دريا بگشتسوي او آخر مرا راهي نمايهم نديد آن بنده را، گفت اي خدايدر ميان دير شو معلوم کنحق تعالي گفت عزم روم کنکان زمان ميخواند بت را زارزاررفت جبرئيل و بديدش آ