-
آن زمان گفتند ترک جان همهشاعر : عطار برد سيمرغ از دل ايشان قرارآن زمان گفتند ترک جان همهعزم ره کردند عزمي بس درستعشق در جانان يکي شد صد هزارجمله گفتند اين زمان ما را به نقدره سپردن را باستادند چستتا کند در راه ما را رهبريپيشوايي بايد اندر حل و عقددر چنين ره حاکمي بايد شگرفزانک نتوان ساختن از خودسريحاکم خود را به جان فرمان کنمبوک بتوان رست از اين درياي ژرفتا بود کاري ازين ميدان لافنيک و بد هرچ او بگويد آن کنمذره در خورشيد والا اوفتدگوي ما افتد مگر تا کوه قافعاقبت گفتند ح