-
چون اياز از چشم بد رنجور شدشاعر : عطار عافيت از چشم سلطان دور شدچون اياز از چشم بد رنجور شددر بلا و رنج و بيماري فتادناتوان بر بستر زاري فتادخادمي را خواند شاه حق شنايچون خبر آمد به محمود از اياسپس بدو گوي اي ز شه افتاده بازگفت ميرو تا به نزديک ايازکز غم رنج تو رنجورم ز تودور از روي تو زان دورم ز توتا تو رنجوري ندانم يا منمتا که رنجوري تو فکرت ميکنمجان مشتاقم بدو نزديک و بسگر تنم دور اوفتاد از هم نفسنيستم غايب زماني از تو منماندهام مشتاق جاني از تو مننازنيني را چو