-
گفت چون اسکندر آن صاحب قبولشاعر : عطار خواستي جايي فرستادن رسولگفت چون اسکندر آن صاحب قبولجامه پوشيدي و خود رفتي نهانچون رسد آخر خود آن شاه جهانگفتي اسکندر چنين فرموده استپس بگفتي آنچ کس نشنوده استکين رسول اسکندر است آنجا و بسدر همه عالم نميدانست کسگرچه گفت اسکندر و باور نداشتهيچ کس چون چشم اسکندر نداشتليک ره نبود دل گم راه راهست راهي سوي هر دل شاه راغم مخور خوردي درون هم خانه بودگر برون حجره شد بيگانه بود
#سرگرمی#